می روم تا درو کنم خود را از زنانی که خیس پاییزند...
حس مرده...
میری و حس مرده ای دارم پشت سر روبه رو پر از دیوار
غرق دشواری ِ احاطه شده غرق مزه ی گس سیگار..!
قلبم از اضطراب بی حرکت ،مغزم از ترس و شک مچاله شده..
مرگ من قطعیه بدون شک بین این روزهای آدمخوار
ماه های سیاه نزدیکند من قراره که باز تنها شم
حادثه اتفاق افتاده من قرار بدون تو باشم
بی تو از کل شهر بیزارم از نگاه و اشاره ی هر زن
از هم آغوش های هرجایی ،از زنایی که بی رگن هرزن
صورت گنگ و مبهمی دارم آدمی با نقاب بی چهره
مرگ و زندگیم شبیه هم ِ حق انتخاب من صفره..!
می ری و ساعتای تلخ من ، بی تو با انزوا گره خورده
بی تفاوت به قلب مردی که توی تنهاییاش کم آورده
می ری و حس مرده ای دارم به هجوم شکست از فردا
می ری و عشق من خداحافظ بعد تو فاجعست این دنیا..
پ ن :رفتی و زیر آوار وقایع دفن شده ام
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 14:45 توسط محمد حسین نجفی
|