عمری دگربباید بعد از وفات مارا کین عمر طی نمودیم اندر امیدواری..
داشتم آرشیو وبلاگ و نگاه می کردم و یاد همه ی اون احساسات پنهان شده پشت پست ها و اون کسایی که یه روزی یه وقتی محرک نوشتن بودن ویا رفتن یا رفتنی شدن به جبر و تقدیر ویا رفتنی شون کردم!.... و همچنین بچه هایی که اومدن و کامنت گذاشتن و اکثرا وبلاگاشون حذف شده و یا مثل خودم فیس بوک رو ترجیح می دن.کلا مرور خاطرات خیلی برام دلچسب نیست و شاید هر روز آرزوی روزهای سالهای ۸۶ و ۸۷ میکنم! اون موقع واسه خیلی چیز ها بیشتر زمان می ذاشتم به خصوص خودم ! بیشتر حرف میزدم و...البته ناگفته نمونه که اون موقع هم آرزوی آینده رو داشتم ولی انگار هنوز دوره ی کودکی و نو جونی تموم نشده بود و آدم وقتی واقعیات و جوانب تلخش رو نمی دونه کلا هم امیدوارتره هم راحت تر !و البته هر حال روزهاییست که می گذرد به قول علی آذر :زندگی یک چمدان است که می آوریش....بارو بندیل سبک می کنی و می بریش... باقیش بماند برا بعد..حالا بازم مانی می گه چرا حرف نمی زنی و من باز بگم که با تمام وجود غمگینم...به هر حال زندگی جریان داره و ما غرق در جریان .به یاد تمام روزهایی که گذشت و تمام لخندها و اشک ها به یاد تمام عشق ها و نفرت های متکثر زندگی که گذشته! ! ! تمام خستگی ها ......یه ترانه قدیمی هشتاد هفتی می ذارم که حسش ازم دور نیست:
حال که می روی بگو چرا دم از شما زدی؟؟!!
طفره
اگر از با تو بودن طفره می رم نمی خوام قلب من بازنده باشه
پر از تردیدمُ شک دارم این بار که امیدی به این اینده باشه
تموم زندگیمُ با تو بودم ولی سهم من از دنیا نبودی
دلم پابند چشمات بودُ اما واسه یک لحظه هم تنها نبودی
به جای جمله های عاشقونه بهم حس تنفر هدیه کردی
شبایی که کنار من نبودی بگو رو شونه ی کی گریه کردی؟
همین جا تو همین خونه یه روزی تموم آرزو هامون حروم شد
همین جا بهترین روزای عمرم گذشتُ پای عشق تو تموم شد
اگر از با تو بودن طفره می رم تو هم راضی نشو با هم بمونیم
حالا که اون شروع اشتباهُ داریم با هم به آخر می رسونیم
به من مدیونیُ مایوسم از تو نباید در پی ِ افسانه باشی
شاید بی من شدن انگیزه ای شه که از این خواب مغرورانه پاشی
پ ن:به امید یه هوای تازه تر....
پ ن۲:راستی یه بار هم آقای هولدن رو دیدیم که بعدش کارمون به بیمارستان رسید...
پ ن۳:و از همه ی دوستای گلم به خاطر این فاصله و ندیدنشون عذر می خوام